فیسلوف خالق است دانشگاه شارح
مطلب زیر از آقای علیزاده در ادمه مطلب قبلی است:
حالا که عده ای از دوستان بحث را جدی گرفته و بر خلاف آقا وحید قصد تبلیغ سایتشان را ندارند تصمیم گرفتم نکاتی را در مورد مطالبی که نوشته اند عرض کنم:
1- فلسفه علم زیر شاخه فلسفه تحلیلی نیست. بسیاری از فلاسفه ی علم فیلسوف تحلیلی بوده اند اما از این نتیجه نمی شود که فلسفه ی علم زیر شاخه ی فلسفه ی تحلیلی باشد. تقریبا تمامی چهره های بسیار مهم فلسفه ی قاره ای در مورد علم تاملات مهم و عمیقی دارند. برگسون، کاسیرر،هوسرل، هایدگر، فوکو، لاتور، دلوز، نیچه و ... چنانچه فلسفه دوران جدید را ملاحظه کنیم حتی باز هم فلاسفه ی قاره ای جلو تر از پوزیتیویستهای کلاسیک به تاملات فلسفی در مورد علم پرداخته اند. به عنوان نمونه به هگل نگاه کنید. امیدوارم قصد نداشته باشید که کانت را به سنت تحلیلی مصادره به مطلوب کنید که هر چند بین این دو وجوه اشتراک زیادی است اما یکی هم نیستند. وگرنه از اساس به خلط جریانهایی خواهید پرداخت که نقطه ی مقابل تحرکات تحلیلی در قرن بیستم بوده اند. مثل نوکانتی های مکتب ماربورگ همچون کاسیرر که اتفاقا فیلسوف علم هم بودند و به همان اندازه ی کارنپ و حلقه وین هندسه های غیر اقلیدسی و مکانیک نسبیتی را درک کرده بودند. پس این ادعا که فلسفه ی علم زیر شاخه فلسفه ی تحلیلی است کاملا اشتباه است.
2- امروزه به طور مشخص در فلسفه ی علم جریانهای مهم غیر تحلیلی جا افتاده اند. نیمه دوم قرن بیستم همزمان با افول دعاوی افراطی فلاسفه ی تحلیلی شاهد خیز این جریانها بوده است به عنوان نمونه برساخت گرایان مکتب ادینبورا را بینید یا معرفت شناسیهای فمینستی و غیره.
3- فلسفه فعالیتی است که به جامعه عمق می بخشد. اما آن فلسفه ای که جریان ساز و اجتماعی بوده است در خود جامعه شکل گرفته است. اصولا دانشکده ها و آکادمی ها با رویکردی نخبه گرایانه مانع اصطکاک مردم با فلسفه بوده اند. در مقابل رویکرد سقراطی که نوعی فعالیت ناب فلسفی است در ردایی مردمی و به زبانی نه چندان فاخر در میان مردم بوده است و به طور مستقیم همان چیزهایی را هدف قرار می دهد که مقصود اصلی از فعالیت فلسفی است. چرا محاورات افلاطون این قدر مهم هستند؟ سقراط به مثابه ی یک الگوی فلسفی از هر فرصتی در زندگی عادی برای طرح نگرشهای فلسفی استفاده می کند. مخاطب او هم تتایوس ریاضیدان و تیمایوس طبیعت دان است و هم برده و هم اشراف حاضر در یک ضیافت و هم قاضی دادگاهی که او را محاکمه می کند و هم ... به طور متقابل روش آکادمی افلاطون و ارسطو نه به لحاظ فرمی و نه محتوایی ربطی به روش دانشگاهی امروزی نداشت. در سایر دورانها نیز چنین است. آگوستین شیفته و شیدا را ببینید. اسپینوزای عدسی ساز. جان لاک پزشک و سیاستمدار، هیوم سیاست مدار، نیچه ی ادیب که اصلا درس خوانده ی فلسفه نبود. همین ویتگنشتاین که تاثیر گذار ترین فیلسوف تحلیلی است. نه به سنت زمان خود نوشت. نه به این سنت تحصیل کرد و نه همچنان قادر شد که به این سنت تدریس کند. تقریبا تمام فلاسفه ی تاثیر گذار و دوران ساز در حوزه ای فراختر از آکادمی و دانشکده ها تنفس فکری داشته اند و یا لااقل دوران شکوفایی ایشان خارج از حصارهای تنگ دانشگاهی بوده است. ویتگنشتاین رساله را در جبهه ی نبرد می نویسد. و پژوهشها حاصل یک دوره زندگی شخصی دیگر اوست. فکر می کنید از سر اتفاق بوده است که کوآین دیگر بزرگ مرد فلسفه ی تحلیلی تمام آثار خود را بدون منابع و مراجع و سنتهای ویترینی رایج می نویسد؟ مقصود او از این کار چیست؟ نمونه ها آنقدر زیادند که در این مجال نمی گنجد.
3- رشد علمی یک چیز است و رشد فلسفی و هنری یک چیز دیگر. فلسفه و هنر مثل علوم و فنون نوعی مهارت نیستند که آموخته شوند. بیهوده نبود که کانت گفت کار فلسفه آموختن اندیشیدن است و نه اندیشه ها. روش شاگرد و استادی که در باشکوهترین دوران فلسفه در یونان باستان رواج داشت یکی از عمده ترین روشهایی بوده است که منجر به پیدایش فلاسفه ی بزرگ شده است. حال آن که روش آکادمیک امروزی که رابطه ی استاد و شاگرد را کاملا مکانیکی و استاندارد ساخته است نقطه ی مقابل این روش است. اما هر جا که در همین قرن بیستم از این قاعده تخلف شده، اساتید به مدد روشهای غیر متعارف و به اصطلاح غیر دانشگاهی شاگردان برجسته ای تربیت کرده اند. به رابطه ی ویتگنشاین و راسل دقت کنید. نیمه شب هایی که شاگرد حتی مزاحم خواب استاد است و باقی ماجراها. هوسرل و هایدگر را ببینید. سارتر و دوبوآر. یا حتی دوستی ها و دشمنی ها. مثل دوستی لاکاتوش و فایرابند. نمونه ها بسیارند. همین قدر خلاصه کنم که شکوفایی فلسفی با جزم گرایی و حصار بندی آکادمیک سازگار نیست. دانشگاهها فقط می توانند فلسفه ها و هنر ها را نظاره و در بهترین حالت تشریح کنند و نه خلق. دانشگاهها فقط شارح فلسفی و منتقد هنری تربیت می کنند و نه فیلسوف و هنرمند. حیات فلسفه و هنر نه در دانشگاه آغاز می شود و نه در آن جا خاتمه. دانشکده های فلسفه و هنر از صدقه سر فلاسفه و هنرمندان به حیات خود ادامه می دهند نه آن که فیلسوف و هنرمند تربیت کنند.
4- توفیق شگفت انگیز علم و روش علمی و اتکای آن به یک ساز و کار دانشگاهی این شبهه را به وجود آورده است که هر چیزی تنها به مدد روش دانشگاهی رستگار می شود. بی تردید هنر و فلسفه از این قاعده مستثنی هستند. در این دو عرصه قاعده برعکس است. هنرمند و فیلسوف می آفرینند و دانشگاه به سبب تشریح و حفظ سنت حاصله اعتبار و شان کسب می کند و نه برعکس
در این وبلاگ اخبار فلسفه علم و حوزه های مرتبط منتشر می شود.